فائزون|روحانی شهید سید محمدعلی عبادی

روحانی شهید سید محمدعلی عبادی

فائزون خاطرات مردم و مسئولین از شهید سیدمحمدعلی عبادی را منتشر می کند.

کدخبر : 15216 | تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۲۶|۱۰:۲۱

فائزون خاطرات مردم و مسئولین از شهید سیدمحمدعلی عبادی را منتشر می کند.

خاطره ای از دکتر لشکری متخصص گوش و حلق و بینی

باران شدید بود آب کف خیابان به زانو ها میرسید. مرد، نه، پسر جوان به طرفی میدوید! خم شد و در میان گل و لای به دنبال چیزی میگشت!

ناگهان دستها و پس از آن بدن پسر بچه کوچکی را از آب بیرون کشید، وسیله ای برای رساندن به بیمارستان وجود نداشت، بچه را بغل گرفت و به سمت بیمارستان شهر شروع به دویدن کرد، الحمدالله بچه از خطر مرگ نجات پیدا کرد.

 

آقای نوری مشاور صدا و سیمای سیستان و بلوچستان

در درگیری های بین گروهک ها و نیروهای حزب الله، در ایام خیانتهای بنی صدر، در میدان اصلی شهر یک نفر همیشه پلاکارد به دست شعارهای حزب الله را نمایش میداد. «مرگ بر منافق»

 

سرهنگ صحرا نورد از سپاه زاهدان

مرد دست دختر کوچکش را گرفته بود و گدائی میکرد، تا شب ۲ نفری دنبالشان بودیم تا منزلشان را پیدا کردیم. شب بعد با پیکان شخصی پدرش آمد در منزل. گفت بیا بریم! کجا؟ بعدا میفهمی رسیدیم بابایان (منطقه ای فقیر نشین) داخل کوچه نگه داشت. رفتیم پایین، در صندوق را که باز کرد پر بود از روغن و برنج و گوشت.

 

 

سردار فارسی بازرس اداره خودرو های زرهی وزارت دفاع

تشکیلات انجمن اسلامی رو به تعطیلی گذاشته بود، او این انجمن را احیا کرد و نقش موثری در جذب جوانان به سمت انقلاب و اسلام داشت. از این طریق عده زیادی به سوی جبهه ها رفتند قریب به ۸۰ دانش آموز شهید از این جمع پر کشیدند. راستی: گفته بود روی قبر من بنویسید «دانش آموز شهید».

 

حجت الاسلام و المسلمین هاشمی امام جمعه کنارک

قبل عملیات شوخی میکرد، نه اینکه کمی چاق بود، میگفت: دلم برای شما میسوزد، چون من گیر میکنم و شما میخواهید من را بیاورید عقب، نمیتوانید.

 

 

حجت الاسلام و المسلمین هاشمی امام جمعه کنارک

در شلمچه خیلی گل و لای بود، باران هم آمده بود. شاید یک وجب پایمان در گل فرو می رفت و بیرون آوردنشان مکافات بود. پیکر را روی پلت گذاشته بودیم و می کشیدیم عقب، خیلی سخت بود.

 

سید میثم عبادی

 (سید بزرگوار) مردی آرام آرام ردیف های مدفن شهدا در بهشت مصطفی را طی می کرد. می ایستاد، فاتحه می خواند و به طرف ردیف بعدی می رفت واین کار را تکرار می کرد، آن زمان رسم دیگر مسئولین این نبود که به مزار شهدا بروند. مثل همیشه از مدفن شهدای گمنام شروع کرده بود و سر آخر به ردیف اول که دو پسرش در آنجا بودند رسید و باز هم مثل همیشه تغییری در چهره اش حاصل نشد باز به یاد روز دفن محسن می افتم که مثل کوه ایستاده بود و خم به ابرو نمی آورد و باز به یاد شهادت محمدعلی می افتم که نیمه پیشانی او را بوسید و راست ایستاد و سپس عبا را برداشت کمر را با عمامه  بست و شروع به غسل دادن کرد.

 

حجت الاسلام و المسلمین هاشمی امام جمعه کنارک

آخرین نفس هایش را روی پای من کشید و آخرین «السلام علیک یا فاطمه الزهرا»یی که گفت، روی پای من بود.

 

سید میثم عبادی

 (سید بزرگوار) نیمه شب مرد از سروصدا بیدار شد! چی شده؟ حاجیه خانم نیست! راننده را بگویید آماده شود، راننده گفت کجا برویم؟ برویم مزار شهدا، به مزار که رسیدند مرد به تنهایی پیاده شد، خوب می دانست کجا می رود. این بار از مدفن شهدای گمنام شروع نکرد و یکراست سراغ ردیف اول رفت. حاج خانم خودش را روی قبر پسرش انداخته بود و اشک می ریخت. مرد دیگر نمی توانست تحمل کند. قطره اشکی از گوشه چشمش جاری شد.

 

ارسال نظر






captcha
ارسال